بهترین اشعار رودکی؛ سروده های استاد شاعران و پدر ادبیات فارسی

به گزارش هولی، چقدر با رودکی سمرقندی به عنوان شاعر و موسیقی دان آشنایی دارید؟ بوی جوی مولیان رودکی را شنیده اید و داستان سرودنش را می دانید؟ ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی (237-319ه.ش) شاعری توانا بود که پیشرفت شعر فارسی وامدار اوست و بر شاعران پس از خود تأثیری شگرف گذاشته است. محققان و تذکره نویسان تا سال ها او را نابینای مادرزاد می دانستند اما با تحقیقات بیشتر، سن نابینا شدنش در پیری تشخیص داده شد. آرامگاه او در تاجیکستان کنونی قرار گرفته است. رودکی بیش از یک میلیون بیت سرود، با این حال بسیاری از آنها از بین رفتند و تنها تعدادی قصیده، غزل، رباعی و ابیاتی پراکنده از او باقی مانده است. در مطلب پیش رو بهترین اشعار رودکی را گردآوری کرده ایم که به مخاطبان انگیزه تقدیم می کنیم.

بهترین اشعار رودکی؛ سروده های استاد شاعران و پدر ادبیات فارسی

اگر علاقمند به دریافت بهترین خدمات ویزای تحصیلی استرالیا هستید با ما همراه شوید، با مجری مستقیم ویزای تحصیلی استرالیا، با دریافت مشاوره رایگان از مجربترین تیم مهاجرتی استرالیا، بهترین مسیر را به سوی دانشگاه های استرالیا انتخاب کنید.

بهترین اشعار رودکی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم

این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

تا جهان بود از سر مردم فراز

کس نبود از راز دانش بی نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان

راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند

تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشنست

وز همه بد بر تن تو جوشنست

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانه ایشان ببینیا

تا اندران میانه، که بینند روی او

تو نیز در میانه ایشان نشینیا

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی

نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

ای آن که غمگنی و سزاواری

وندر نهان سرشک همی باری

از بهر آن کجا ببرم نامش

ترسم ز بخت انده و دشواری

رفت آن که رفت و آمد آنک آمد

بود آن که بود، خیره چه غمداری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی ست، کی پذیرد همواری

مستی مکن، که ننگرد او مستی

زاری مکن، که نشنود او زاری

شو، تا قیامت آید، زاری کن

کی رفته را به زاری باز آری؟

آزار بیش بینی زین گردون

گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی گماشته ست بلایی او

بر هر که تو دل بر او بگماری

ابری پدید نی و کسوفی نی

بگرفت ماه و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

تا بشکنی سپاه غمان بر دل

آن به که می بیاری و بگساری

اندر بلای سخت پدید آید

فضل و بزرگمردی و سالاری

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

زمانه ، پندی آزادوار داد مرا

زمانه، چون نگری، سربه سر همه پندست

به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری

بسا کسا! که به روز تو آرزومندست

زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه

کرا زبان نه به بندست پای دربندست

بهترین اشعار رودکی

شعر بوی جوی مولیان

دلیل معروفیت شعر بوی جوی مولیان داستان تأثیر شعر و موسیقی رودکی بر ابونصر سامانی است. رودکی با ابونصر سامانی هم عصر بود. می گویند ابونصر به مدت چهار سال در هرات اردو زده بود و گویا قصد بازگشت به بخارا را نداشت. همراهان شاه دلتنگ سرزمین خود بودند پس دست به دامن رودکی شدند. رودکی شعر بوی جوی مولیان را سرود و در حالی که چنگ می نواخت آن را برای شاه خواند. این شعر در جان ابونصر رسوخ کرد، کفش نپوشیده بر اسب سوار شد و به بخارا برگشت. متن کامل شعر در ادامه آمده است.

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

بهترین اشعار رودکی

تک بیت های ناب از رودکی

با صدهزار مردم تنهایی

بی صد هزار مردم تنهایی

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

آزار بیش بینی زین گردون

گر تو به هر بهانه بیازاری

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شوربخت آن که او نخورد و نداد

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

ایزد هرگز دری نبندد بر تو

تا صد دگر به بهتری نگشاید

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

کین عیش چنین باشد

گه شادی و گه درد

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

رخساره او پرده عشاق درید

با آن که نهفته دارد اندر پرده

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

تنت یک و جان یکی و چندین دانش

ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

ناز، اگر خوب را سزاست به شرط

نسزد جز تو را کرشمه و ناز

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

زآمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست

ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

نیست فکری به غیر یار مرا

عشق شد در جهان فیار مرا

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

بفنود تنم بر درم و آب و زمین

دل بر خرد و علم به دانش بفنود

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

تلخی و شیرینیش آمیخته است

کس نخورد نوش و شکر با پیون

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

فرشته را ز حلاوت دهان پر آب شود

چو از حرارت مِی دلبرم لبان لیسد

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

بت، اگرچه لطیف دارد نقش

نزد رخساره تو هست خراش

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

هرگز نکند سوی من خسته نگاهی

آرنگ نخواهد که شود شاد دل من

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت

زرع کشتست و ذرع گوشه کشت

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

قضا، گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت

ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

الهی، از خودم بستان و گم کن

به نور پاک بر من اشتلم کن

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

هیچ گنجی نیست از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی

جان بستد و از جمال تو شرم نداشت

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

چون لطیف آید به گاه نوبهار

بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز

بهترین اشعار رودکی

اشعار کوتاه رودکی (رباعیات و قطعات)

چون کار دلم ز زلف او ماند گره

بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره

امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!

کان هم شب وصل در گلو ماند گره

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

دل سیر نشودت ز بیدادگری

چشم آب نشودت، چو در من نگری

این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم

با آن که ز صد هزار دشمن بتری

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلف مشو، آزاد بزی

در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

گل بهاری، بت تتاری

نبیذ داری، چرا نیاری؟

نبیذ روشن، چو ابر بهمن

به نزد گلشن چرا نباری؟

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر

ترسنده ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر

دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر

لب بد؟ نه، چه بد؟ عقیق، چون بد؟ چو شکر

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان با دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

این بس که به سر زدیم و آن بس که به سنگ

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین

باشد که در وصال تو بینند روی دوست

تو نیز در میانه ایشان نه ای، ببین

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

روی به محراب نهادن چه سود؟

دل به بخارا و بتان طراز

ایزد ما وسوسه عاشقی

از تو پذیرد، نپذیرد نماز

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

تا کی گویی که: اهل گیتی

در هستی و نیستی لئیمند؟

چون تو طمع از جهان بریدی

دانی که همه جهان کریمند

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم

پروین ز سرشک دیده بر جامه نهم

بر پاسخ تو چو دست بر خامه نهم

خواهم که: دل اندر شکن نامه نهم

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

کوشم که: بپوشم، صنما، نام تو از خلق

تا نام تو کم در دهن انجمن آید

با هر که سخن گویم، اگر خواهم وگر نی

اول سخنم نام تو اندر دهن آید

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان

از گریه خونین مژه ام شد مرجان

القصه که: از بیم عذاب هجران

در آتش رشکم دگر از دوزخیان

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

جامه پر صورت دهر، ای جوان

چرک شدوشد به کف گازران

رنگ همه خام وچنان پیچ و تاب

منتظرم تا چه برآید ز آب؟

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

ور غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به هزار غم پراگنده شود

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست؟

〜〜〜〜〜✿〜✿〜✿〜〜〜〜〜

آی دریغا! که خردمند را

باشد فرزند و خردمند نی

ور چه ادب دارد و دانش پدر

حاصل میراث به فرزند نی

بهترین اشعار رودکی

سخن پایانی

امیدواریم بهترین اشعار رودکی مورد پسند و توجه شما قرار گرفته باشد. با انگیزه همراه شوید و دیدگاهتان را با دیگر مخاطبان درمیان بگذارید. همچنین اگر جزو علاقه مندان به شعر و ادب فارسی هستید، مطالعه اشعار حافظ، اشعار سعدی، اشعار مولانا، اشعار عطار و اشعار نظامی را به شما پیشنهاد می دهیم.

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 1 آبان 1399 بروزرسانی: 1 آبان 1399 گردآورنده: huli.ir شناسه مطلب: 1223

به "بهترین اشعار رودکی؛ سروده های استاد شاعران و پدر ادبیات فارسی" امتیاز دهید

6 کاربر به "بهترین اشعار رودکی؛ سروده های استاد شاعران و پدر ادبیات فارسی" امتیاز داده اند | 3.7 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "بهترین اشعار رودکی؛ سروده های استاد شاعران و پدر ادبیات فارسی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید